۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

بازداشتگاه وزرا: جایی که زنان در جستجوی آزادی به آن می‌رسند/ زینب پیغمبرزداه



نوشته شده در سه شنبه هجدهم اردیبهشت 1386 ساعت 21:0 شماره پست: 18
زینب گرفتن و ما الان دقیقاْ نمی دونیم تو چه وضعیته. این دفعه نه بازداشتگاه وزرا که زندان اوین. زینب گرچه به خاطر رادیکال بودنش و به خاطر رفتارای عجیبش باعث تعجب آدم می شه ولی نمی تونم انکار کنم که به زنای شجاعی مثل اون عمیقاْ افتخار می کنم. نمیدونم وقتی بیاد بیرون و این مطبو بخونه چی می گه و نمی دونم گذاشتن مطلب دیگران تو وبلاگ شخصی چقدر ممکنه بی ربط باشه ولی این مطلب رو می نویسم تا به اونایی که جز اسیر کردن و آزار دادن آدما کار دیگه ای بلد نیستن بفهمونم که زینب تنها نیست:
انگار همین دیروز بود. اما نه٬ در واقع سه سال پیش بود که سر کلاس آسیب‌های اجتماعی نشسته‌بودم و استادم می‌گفت: کی می‌دونه وزرا کجاست؟ وقتی یکی از دخترهای چادری گفت: مفاسد؛ استاد طبق معمول شروع کرد به دست انداختن بچه‌ها و گفت: آهان پس خودتو لو دادی. چند وقت اون‌جا بودی، هان؟ دختر سعی داشت توضیح دهد که خانه‌شان نزدیک مفاسد است اما دکتر ول‌کن نبود. بعد دکتر شروع کرد به توضیح تحقیقی مشاهده‌ای که روی برخورد خانواده‌ها با بازداشت دخترانشان داشته‌است. آن روزها وزرا برایم نام غریبی بود. اما امروز جایی است که دلم برایش تنگ می‌شود. برای دوستانم و برای تجربه‌هایم.
اولین بار آذر ۸۵ بود که به وزرا پا گذاشتم. اما به جرمی‌ که برای ساکنین _مامورین و متهمین _چندان آشنا نبود: جرم اقدام علیه امنیت ملی. آن‌قدر نا آشنا که سرباز وظیفه‌ي جوان زندان فکر می‌کرد باید بنویسد فراری یا رابطه‌ای.چون حتی املای کلمه علیه را هم بلد نبود. اما امروز بعد از بازداشت‌های اسفند و فروردین آن‌قدر جا افتاده که زندانی‌ها برایش اسم گذاشته‌اند و به ما می‌گویند اقدامی. آن روزها بود که فهمیدم، مفاسد تنها جایی برای نگه‌داری دختران فراری و به قول زندانی‌ها رابطه‌ای‌ها نیست. بل‌که بازداشت‌گاه زنان است و مثل زندان زنان همه‌ي کسانی که در این نظام فکری مجرم محسوب می‌شوند را بدون تفکیک در بر می‌گیرد: دزدها، گلدکوئستی‌ها! قاچاق‌چی‌ها، بیماران روانی که جایی برای رفتن ندارند و البته گاهی هم فعالین حقوق زنان.
جایی که دختری فراری مثل فیروزه در حالی‌که مجله‌ي خانواده‌ی سبز با او مصاحبه می‌کند تا درس عبرت دیگران شود، دوره آموزشی ورود به باندهای دزدی و فحشا را می‌گذراند و فرصت می‌یابد تا با مامور 110 دوست شود و حتی سر کار به او تلفن بزند، آن هم از بازداشت‌گاه و در ازای تی کشیدن راهرو.
جایی که زنان در جستجوی آزادی به آن می‌رسند. دختربچه‌هایی که برای حق انتخاب همسرشان، یا حتی لباس و ساعت رفت‌وآمدشان از اقتدار پدرسالارانه‌ي خانه‌هایشان می‌گریزند. زنانی که به خاطر خوابیدن با مردانی که دوستشان دارند، زناکار نامیده می‌شوند.قربانیان چند همسری‌ای که به جرم دعوا با هووهایشان به زندان می‌افتند.عشاقی که به خاطر بوسیدن معشوقشان بازداشت می‌شوند و دختران ساده‌ای که در تلاش برای مجازات مزاحمین خیابانی مجازات می‌شوند و البته این آخری‌ها زنان و دخترانی که در ازای اعتراض به این نابرابری‌ها٬ فرصت می‌یابند تا پای صحبت کسانی بنشینند، که دوستشان دارند.
جایی که به پزشکی قانونی، به اوین، به شلاق، به طناب دار و به سنگسار ختم می‌شود. جایی که حتماً این روزها با بازداشت‌شدگان در طرح مبارزه با بدحجابی پر می‌شود، تا بیاموزند که از فروشگاه‌های جلوه‌ي حجاب٬ مانتوهای تا مچ پا بخرند.
توقف چندساعته‌ي اسفندماه همراه 32 نفر از دوستانم در وزرا تمام وحشت چهار روز تنهایی در بازداشت‌گاه را از ذهنم زدود و جایش تجربه‌ای فراموش ناشدنی نشاند. حالا وقتی ترم بعد با تمام شدن تعلیقم به دانشگاه برگردم، می‌توانم با افتخار به استادم بگویم که من می‌دانم وزرا کجاست و دخترانی را که پشت میله‌هایش هستند دوست دارم. دخترانی که مرگ را به جان می‌خرند چون نمی‌خواهند مثل مردگان زندگی کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر