۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

معجزه از م.آزرم



نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم آبان 1386 ساعت 17:6 شماره پست: 47
با من امید معجزه ای بود.
در من امید معجزه از هیچ سوی
وز هیچ کس نماند.
بازآمدم به خویش
چشم از سراب دور باز گرفتم.
دل از امید هرکه و هرجا
هم نیز پرده های و گوشم را
-کز سالیان دور
در انتظار خیره به سر برده بود-
کشیدم.
بازآمدم به خویش
ماندم به خویش تا چه برآید.
دیدم که دستهایم
تقدیر را به سخره گرفتند
تسلیم را به سرزنشی سخت
و نقش دستهایم با من می گفت:
معمار سرنوشت تو اینجاست!
دیدم درون سینه من مهر و کینه ایست
سرشار تر از آنکه
تا جاودان بتابد و یک شعله کم شود!
تفدیده تر
عمیقتر از آنکه
با هیچ نشتری بتواند کسش گشود!
دیدم
با این دو همنشین مبارک
دیگر به هیچ، هیچ نیازم نیست.
اینک وقوع معجزه ای درمن
-اینک که دل ز معجزه پرداختم-
از من امید معجزه باید
باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر