۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

قاتلين تبرئه شده در دستگاه عدل نظام: مقتولين "مدهور الدم" بودند



نوشته شده در یکشنبه نهم اردیبهشت 1386 ساعت 16:46 شماره پست: 12
يك مرتبه احساس مي كني در خيابان راه مي روي و هر كسي حق دارد تو را به يك باغ پسته ببرد و در حوض آب بياندازد و خفه ات كند يا تا نيم تنه در خاك فرو كندت و با سنگ آنقدر بر سر تو بكوبد تا بميري و يا تو را نيمه زنده در قبر بگذارد و رويت خاك بريزد بدون اينكه كوچكترين وحشتي از تعقيب قانون داشته باشد .

احتمالا با خواندن اين سطور به اين نتيجه رسيده ايد كه من يا يك بيمار رواني پارانويي هستم يا شبها با چراغ خاموش فيلم هاي وحشتناك نگاه مي كنم يا در كودكي نامادري شكنجه ام مي داده است.

در هر صورت به شما حق مي دهم چون يك آدم سالم و متعادل هيچ وقت چنين خيالاتي يكباره به سرش نمي زند ؛ اصولا آدم وقتي در جامعه اي زندگي مي كند كه همه اين اتفاقات براي عده اي افتاده است و مسببين با اعتراف و احراز جرم اكنون در خيابان با آزادي تمام راه مي روند نمي تواند احساس سلامتي كند و اگر بكند احتمالا بيماريش در خطرناك ترين مراحل خود است.

همين خيابان هايي كه شما در كشور عزيزمان ايران بر آن گام برمي داريد اين روزها مهمان قدم هاي عزيزاني ست كه كارت فعال تشكلي خاص را داشته اند و از روي مدارك واقعا مستدل (كه همان شايعات خاله زنك هاي كوچه بازار است) به اين نتيجه مي رسيدند كه مردم مهدور الدم ( يا به قول خودشان مدهور الدم) هستند سپس استخاره مي نمودند و كارهايي را كه در ابتداي مطلب نوشتم، به علاوه موارد ناچيز دیگری همچون تجاوز، سرقت اموال مقتولين و رها کردن اجساد نیمه سوخته آنها براي نوش جان شدن توسط حيوانات ( حتما به نيت خير و قصد قربت و از روی عطوفت نسبت به حیوانات ) انجام مي دادند و امروز آزادنه قدم مي زنند و احتمال دارد دوباره در حال استخاره كردن باشند.

فراموش كردم به اطلاع برسانم كه اين افراد اصلاً در اعترافات شان نگفته اند كه اين قتل ها را بر اساس نواري كه از استاد مصباح داشته اند، انجام داده اند:

به چند خطي از اعترافات اين افراد توجه فرماييد:(منبع: بازخواني قتل‌هاي زنجيره ای كرمان، شهرام رفيع ‌زاده، گویا نیوز، 22 مهر 1382)



محمد حمزه مصطفوي:

او ( مصيب افشاري) را دستگير كرده و داخل پايگاه آورديم . از او سوالاتي كرديم پس از بازجويي استخاره كرديم كه خوب آمد او را بكشيم .... سليمان گردن او را فشار داد و من دست و پاي او را گرفتم و محمد و عباس هم كمك كرد تا اينكه ديديم اينطور نمي شود او را كشت ‌‌‌‌چون مسجد بود از آنجا بيرون آمديم ..... او را در يك گودال كه كمتر از يك متر بود گذاشتيم. دستان او را بستيم و سنگ بزرگي را من (محمدحمزه) از بالا به طرف او پرتاب كردم. سليمان پايين دست و پاي او را گرفته بود و محمد (ياعباسي) هم كمك مي‌داد تا اينكه خون از سر او بيرون آمد و سليمان چندين بار سنگ را بر سر او زد و من و محمد خاك روي او ريختيم تا اينكه خاك بدن او را پوشاند.



علی ملکی:

او را دستگير كرده ... به طرف پايگاه رفتيم. در آنجا از داخل جيب او چند تخته بنگ پيدا كرديم. او را بازجويي كرديم. پس از استخاره او را به باغ ... برديم... محسن كمالي را داخل آب حوض انداختيم. (اعترافات محمدحمزه مصطفوي) او در حالي كه دست‌هايش از پشت بسته بود به طرف حوض بردند. او را داخل آب انداختند و محمد ياعباسي و محمدحمزه مصطفوي بر روي كمرش پاگذاشته و سرش زيرآب رفت و من (علي ملكي) هم پا روي پاي او گذاشتم كه بالا نيايد. اين قدر او را زير آب گذاشتيم كه جان داد.



محمد ياعباسي:

آقاي مصطفوي شب زنگ زد خانه ما و گفت بلند شو بيا خانه آقاي... آدرس را نمي‌دانستم، آدرس داد. گفت فورا بيا و ماشين را هم بيارو من رفتم دنبال علي ملكي... رفتيم آنجا. ديدم كه به آن زن دستبند زدند و حمزه گفت او را به داخل ماشين ببريد... همين‌طور داخل شهر مي‌چرخيديم. حمزه گفت كه بايد او را به سر تلمبه (حوض) ببريم. مصطفوي استخاره گرفته بود،‌گفت استخاره خوب است... من گفتم حمزه اين زن است و من دست به جان او نمي زنم. گفت باشد تو اطراف را داشته باش... ديدم كه حمزه او را داخل آب انداخت و علي ملكي هم داخل آب بود.



محمد سلطاني:

حمزه مصطفوي با دست شيشه جلوي ماشين را كوبيد و آن را شكست. آنها را دستگير و به پايگاه آورديم. در آنجا حمزه با محمدرضا نژادملايري و خانم نيك‌پور حدود يك ساعت شايد هم بيشتر صحبت كرد. بعد آمد بيرون و گفت اينها همان اصل كاري‌ها هستند بايد آنها را نابود كنيم. من با او مخالفت كردم‏، گفتم آنها را به مركز اجرايي ببريم، ولي گفت خير ما كه از اينها مدركي نداريم. اگر به مركز اجرايي ببريم آنها را آزاد مي‌كنند. گفتم خوب منظور چيست. گفت بايد آنها را بكشيم، اينها خيلي خلاف‌كارند، اگر آزاد شوند ممكن است فردا محتاطتر عمل كنند و ديگر نشود آنها را دستگير كرد. ولي با همه اين احوال من مخالفت كردم. تا اينكه خيلي به من اصرار نبود و گفت حداقل استخاره بگير چون استخاره گرفتم و خيلي براي كشتن آنها خوب آمده است‏، تو هم استخاره بگيرد. بعد من استخاره گرفتم، ديدم عدد 6 آمد. يعني تعجيل در انجام عمل. پس من كه فكر مي‌كردم در هر كاري بايد استخاره كرد وقتي ديدم خوب آمد قبول كردم....او (محمدرضا نژادملايري) را داخل آب هول داديم. علي ملكي كه در آب بود، روي سر و گردن او ايستاد، و من و سيلمان جهانشاهي هم روي كمر او ايستاديم... در اولي كه او را داخل آب انداختيم خيلي خودش را تكان مي‌داد... اما كاري نمي‌توانست بكند.

سليمان جهانشاهي :

بعد از آن كه به شهره نيك‌پور دستبند زده و او را به صورت داخل آب انداخته هنگامي كه داخل آب خود را روي شهره نيك‌پور قرار داده رفتم روي شهره نيك‌پور كه موبايلم با آب تماس گرفت و سوخت ... او تمام كرده بود.{ محمدرضا نژادملايري و خانم نيك‌پور از مواردی بودند که بعداً مشخص شد دوستانمان اشتباه کرده اند.



نمي دانم قضات محترم در هنگام صدور حكم اصلا به این نكته توجه مي فرمودند كه به مجازات نرسيدن چنين افرادي چه تاثيري مي تواند بر جامعه داشته باشد . به راستي جامعه اي كه در آن هر كسي بتواند با اعتقاد به مهدور الدم بودن ديگران (بدون تشکیل هیچ دادگاهی و یا حداقل اطلاعات حقوقی؛ کما اینکه در دو مورد کاملاً به اشتباه خود پی بردند) آنها را به طرز وحشيانه اي بكشد و از چنگال قانون بگريزد، چگونه جامعه اي خواهد بود؟

آيا چنين جامعه اي براي ما مردم یا حتی خود دست اندركاران امور و خانواده اي محترمشان جاي امن و خوشايندي خواهد بود ؟ اين ها سوالاتي است كه من هنگام پرسيدنشان به وحشتی بيش از محمد حمزه مصطفوي و يارانش در هنگام انجام جنايت دچار مي شوم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر