۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

گام اول



نوشته شده در شنبه بیست و هشتم دی 1387 ساعت 9:32 شماره پست: 91
تمام زندگیم را با عشق، به خودم تقدیم به می‌کنم، زیرا که عشق به خود سرچشمه عشق به انسان است و آنکه خودش را دوست نمی‌دارد، از تجربه واقعی دوست داشتن دیگری محروم است. تا زمانی که طعم خود بودن را احساس نکنی، لذت عشق به خود و زندگی خود را احساس نکنی، تا آن هنگام که در هوای لذت‌های شخصی پرواز نکرده باشی، پرواز دیگران و لذت آنان، برای تو چه معنی خواهد داد. تا معشوقت را تنگ در آغوش نکشیده باشی، می‌توانی دخترها و پسرها را توی خیابان کتک بزنی، مقنعه سر دختربچه‌ها بکنی و به آدم‌های دست و پا در گل، سنگ پرتاب کنی.
تمام بدبختی‌ها وقتی شروع می‌شود که آدم عاشق خودش بودن را فراموش می‌کند و ناخودآگاهانه می‌آموزد که این عشق را به دیگری مجسم و نامجسم فرابیافکند. "آنکس که نمی‌تواند همسایه‌اش را دوست بدارد در عشق شخصی نیز کامیاب نخواهد شد" اما آنکس که خودش را دوست نمی‌دارد، همسایه‌اش را چگونه دوست خواهد داشت. تا در لحظه لحظه موسیقی گم نشده باشی، نوای موسیقی همسایه به راحتی تو را خواهد آزرد و تو شرم نخواهی کرد که برای خاموشی این نوا، دستگاه سرکوب را فرابخوانی. تا طعم خوش غذا را در دهانت مزه مزه نکرده‌ باشی، خوردن و آشامیدن دیگران کی در نگاهت منظره‌ای انسانی خواهد بود.
وقتی خودت را دوست نداشته باشی و ناچیز بشماری، نفرت از دیگری چه آسان به سراغ تو خواهد آمد و تو هیچ فاصله‌ای نداری با کسی که خودش را با بمب بین زن‌ها و بچه‌ها منفجر می‌کند و همان کسی هستی که از پاره‌های بدن انسان‌ها احساس لذت و پیروزی کرده و به آدمکشی کور مباهات می‌کند.
او آموخته است که زندگیش ارزشی ندارد و تنها باید آن را با کسی معامله کند تا چیز با ارزشی به دست بیاورد. آموخته که زندگی آدم به خودی خود چیز ارزشمندی نیست و او باید زندگیش و زندگی دیگران را فدای چیز با ارزشی کند و کسی که این را می‌آموزد، برای زندگی آدم‌های توی برج، توی مترو، توی خیابان، توی بازار و توی رختخواب چه ارزشی می‌تواند قائل باشد. کسی که این را آموخته می‌تواند سوار کشتی‌اش شود، به آن طرف دنیا برود و آدم‌ها را در ارض مقدس بکشد و پیروزمندانه کشته شود. کسی که این را آموخته بچه‌هایش را هم می‌تواند سوار کشتی کند و به اشاره‌ای در اقیانوس متلاطم رهایشان کند. کسی که این را آموخته می‌تواند آدم‌ها را لخت کند و گروه گروه بسوزاند. کسی که این را آموخته حتی خودش و معشوقه‌اش را هم می‌تواند بسوزاند. کسی که این را آموخته ترسی ندارد از اینکه خودش را وسط آدم‌ها و با آن‌ها بترکاند. او می‌تواند در خانه تیمی همرزمانش را شلاق بزند و با قرار ناسالم تصفیه تشکیلاتیشان کند. می‌تواند جلوی مسجد به هر آدم ریشداری شلیک کند. جمع کردن زن‌های عقب افتاده، بمب بستن به آن‌ها و فرستادنشان وسط بازار را عمل قهرمانانه‌ای می‌داند و برایش کاری ندارد که روی صورت کوچک دختر مدرسه‌ای‌ها اسید بپاشد.
کسی که این را آموخته می‌تواند گوشش را سوراخ کند و درونش یک چیز، فرو ‌کند. این آدم آن‌قدر رژیم می‌گیرد تا از گرسنگی بمیرد. دستش را با سیگار می‌سوزاند تا حرفش را به هم‌اتاقیش اثبات کن. کسی که این را آموخته خود منم، خود تویی. بیهوده است اگر بخواهی به کسی که خودش را دوست ندارد و از بودن با خودش لذت نمی‌برد، عشق به دیگری را یاد بدهی، عشق به انسان را یاد بدهی، انسان همین خود منم.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ ن: در مطلب قبلی نوشته بودم خود شیفتگی اپیدمی شده است. لطفا قبل از اینکه این مطلب را به من یادآوری کنید به نام مطلب توجه فرمائید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر