۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

سه تا نقطه







نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم دی 1387 ساعت 1:23 شماره پست: 90
دارم خودم را نابود می کنم. نه با سیگار و مشروب و تریاک یا هر کوفت و کثافت دیگری، با وقت کشی. از صبح که رفته ام و نشسته ام توی شرکت شروع شد. اصلا من روزهایی که صبح زود از رختخواب در می آیم را تا شب می زنم به....(با این که خواندن مطالب دوستان بدآموزی داشته ولی هنوز اینقدر مدرن نشده ام که هر چه از دهنم در می آید را بگذارم جلوی چشم مردم. تازه سه تا نقطه"به قول مادربزرگم" بهتر هم هست هر فحشی و حرفی میدانید می توانید جایش بگذارید و حالش را ببرید)
امروز صبح که میرفتم، به خودم گفتم یک سلام به مدیر محترم میکنم و کارهایم و ده تا مقاله و ارائه ای که به حضرات اساتید بدهکارم را شروع می کنم و الان که یک نصف شب است و در خدمت شما هستم بی آنکه....(یک سه تا نقطه دیگر)
هر یک ربع ساعت که فری سل بازی می کردم و یا وبگردی میکردم و مشعشعات تک تک شما یا امثال شما را میخواندم به خودم قول میدادم که تا 5 دقیقه دیگر تمامی صفحات را ببندم و به چرندیات و خزعبلات درسی خودم بپردازم و اشعاری ردیف کنم که شرمنده اساتید محترم نشوم و تازه گند قضیه از اینجا خیلی بالا می آید که باید مطالبم را بفرستم تا دیگر همکلاسی ها بخوانند برای امتحان؛ آخر این اساتید بزرگوار دیگر از فرط مدرن بودن ..........(باور کنید این یکی بی ادبی نیست!) و دستور فرموده اند که هر یک از دانشجویان باید گزارش و مقاله بقیه را هم بخواند برای امتحان که نمیدانم چه بشود.
این 5 دقیقه می شد خیلی و این من بودم که دوباره به خودم قول میدادم که حالا بعد از ناهار، حالا شب میروم خانه و مینویسم و قس علی هذا.
اصلا من وقتی کارهایم زیاد می شود و سرم شلوغ میشود میزنم به در وقت کشی. الان که دارم مینویسم در حال بدبختن کردن خودم هستم فردا آخرین مهلت تحویل یک مقاله است و باید راهی هم بیابم که تحت عنوان ارائه 20 دقیقه به طرز آبرومندی(غیر آبرومندش را خوب بلدم) مغز ملت بدبخت را به کار بگیرم. اصلاحات پروژه شرکت هم فردا پس فردا آخرین مهلتش است و این برود پیش هزار بدبختی دیگر.
الان یک و ده دقیقه نصف شب شده و من اگر تا صبح هم بنشینم و کار کنم که قطعا این کار را نخواهم کرد باز هم به جایی نخواهم رسید.
اینجاست که باید از سیلور استاین کمک گرفت که می گوید: اگر حتی یک شیرینی دیگر بخورم خواهم مرد، ولی اگر نخورم هم خواهم مرد؛ پس بهتر است بخورم و بمیرم.
من هم با همین استدلال سه نقطه ای تا چند دقیقه دیگر توی رختخوابم
-----------------------------------------------------------------------------------------------
پ ن:سحر هم بدتر از من الان اینجا نشسته و تازه یادش افتاده که فردا امتحان دارد و گیر داده که الا و بلا باید از من تعریف کنی(خودشیفتگی هم این روزها اپیدمی شده)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر