۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

مرگ جامعه و جنبش مفاهمه




*تقدیم به خاطره کشته شدگان غزه، تیان آن من، دانشگاه تهران و تمامی دیگر قربانیان خشونت



جامعه ایران (اگر اساساً بتوان از موجودیت واحدی با این عنوان سخن گفت)، جامعه ای سراسر تنوع و تضاد است. این جامعه از آغاز نیز چنین بوده است و تفاوت های قومی، زبانی، مذهبی و عقیدتی در آن امر جدیدی نیست. این تنوع‌ ها و تفاوت ها اما خودِ پدیده ای که می خواهم از آن تحت عنوان “مرگ قریب الوقوع جامعه” یاد کنم نیستند بلکه تنها بخشی از پیش زمینه های آن هستند. به نظر می رسد برای دیدن نشانه های یک از هم گسیختگی عمیق، نیاز به چشم های تیزبینی نباشد. این تعارض ها را هم جا می شود دید. گرچه نمونه این موارد را در مسائل سیاسی به راحتی می توان دید اما نشانه هایی وجود دارد که در دیگر حوزه ها این وضعیت حتی شدیدتر هست.

به طور مثال در جامعه ای که هنوز قتل های ناموسی به شدت رواج دارد و هر از چندگاهی مردی پیدا می شود که یکی از اعضای درجه یک خانواده اش را به اتهام نگاهی یا تلفنی، رابطه ای یا سوءظنی واهی به فجیع ترین شکلی می کشد به یک‌ باره یکی از مسئولین انتظامی کشور سخن از بازداشت یک گروه 25 نفره (12 زوج قانونی و یک مرد) می کند که از طریق یک سایت اینترنتی ، یک کمون جنسی مدرن تشکیل داده بودند و به روابط اشتراکی و بعضاً گروهی دست می‌زدند. این افراد همگی تحصیلات عالیه داشته اند و تعدادی از آنها مشاغل دولتی نیز داشته اند. جالبتر اینکه بعضی از زوج ها دارای فرزند نیز بوده اند.

مواردی از این دست را نباید در جامعه ما مواردی نادر تلقی کرد زیرا افرادی که چنین گرایشاتی دارند احتمالاً به خاطر عدم ظهور و بروز اجتماعی رفتارهایشان هرگز به دام نمی افتند. این دو مورد تنها یک مثال از وضعیت جامعه ماست. کافی است در بحران سیاسی فعلی دوستان و آشنایانی از هر دو سوی قضیه داشته باشید. (نه از فرهیختگان و متفکران دو طرف بلکه از لایه های قشری تر) تا متوجه بشوید درک آنها نسبت به طرف مقابل چقدر سطحی، احساسی و خلاف واقعیت است(و البته رابطه مستقيمي نيز بين درك سطحي و احساسي و خشم بيشتر وجود دارد). تعارضات قومی (همچون تورک-فارس) و مذهبی (همچون سنی-شیعه) در سکوت نسبی و در وحشتی که طرفین از برخوردهای حاکمیت دارند هر روز وضعیت وخیم تری پیدا می کنند. در وقایع اخیر زمزمه هایی که از مناطق تورک نشین به گوش می رسید که این درگیری ها مشکلات داخلی ایران! است و ما نباید در آن دخالت کنیم، در لابلای اعتراضات و بحران ها گم شد و درگیری های فزاینده شیعه و سنی در مناطق کردنشین و بلوچ جز با اسلحه و چوبه دار با هیچ قلم دیگری مطالعه نشد. مخاصمات رو به افزایش نسلی و عقیدتی و موارد بیشمار دیگر را به این فهرست بیافزایید و اندکی بیاندیشید که این جامعه به کجا می رود. جامعه به سرعت در حال تولید مخاصمات جدید و تشدید دشمنی های قديم است بی آنکه کسی اندیشه فهم و حل این مسائل را داشته باشد. متأسفانه رویکرد حاکمیت نیز به این مسائل تنها از جنس رویکردهای سخت افزاری و آن هم از نوع کوته نگر آن است به این معنا که به نظر می رسد سیستم هیچ دغدغه ای جز امروز را به فردا رساندن و حفظ آرامش ظاهری و موقتی ندارد. گرچه از این استعاره ممکن است بوی نگرشی پاتولوژیک بیاید که نگارنده از آن پرهیز دارد اما در مقام مقایسه رفتار فعلی حاکمیت شبیه پزشکی است که به جای پیگیری علائم بیرونی بیماری برای کشف و شناخت آن و سپس برای درمان جدی، تنها دست به تزریق مسکن هایی می زند که از یک سو خود اثرات جانبی کشنده ای دارد و از سوی دیگر با رفع موقتی علائم اجازه می دهد بیماری گسترش یابد و به مراحل غیرقابل درمانی برسد. هم اکنون نیز جامعه در مراحل خطرناکی است و بیراه نخواهد بود اگر بگوییم مفهوم ملت براي ما مرده است زیرا در این مفهوم، اراده‌ی با هم زیستني مستتر است که نمی توان در ایران مشاهده کرد. سخن گفتن از ریشه های چنین وضعیتی ساده نیست قطعاً عوامل متعددی در به وجود آمدن این شرایط دخیل بوده اند که پرداختن جدي به آنها و يا حتي تهيه فهرستي از آنها نيز در این مطلب ممکن نیست، از اخیرترین علل می توان به جنگ رسانه ای فعلی در فضای کشور اشاره کرد. از یک سو حاکمیت با اتخاذ مواضع یک جانبه و نادیده گرفتن تغییرات اجتماعی و پدیده های نوظهور در رسانه هایش و با ممنوع کردن استفاده از رسانه های خارجی مردم( كه البته در عمل تنها برای اقشاری از مردم مؤثر بوده است)، آن ها را از لحاظ اطلاعاتی ایزوله کرده است و سعی کرده تا همبستگی مکانیکی را در میان بخش هایی از جامعه حفظ کند. از طرف دیگر دسترسی مداوم به رسانه های خارجی و منابع اطلاعاتی وسیع برای اقشار نسبتاً گسترده ای از مردم نگاه آنها به جهان را عوض کرده است و دنیای متفاوتی برای آنها خلق کرده است. بخش دیگری از شرایط موجود نیز ناشی از عادتواره ها و خلقیات ملل ساکن در چارچوب سیاسی ایران است یکی از این خلقیات، ویژگی است که از آن می شود تحت عنوان “روحیه عبور” نام برد. ایرانیان از هر قشری، بیش از آنکه بر گفتگو و تلاش برای رسیدن به یک نقطه توافق پای فشرند از هم عبور کرده و به نفی یکدیگر می پردازند. نشانه های این مسأله را می‌توان در عرصه سیاست نظاره کرد. گروه های سیاسی از هر جناحی به راحتی و در کوتاه زمانی نیروهای معتدل تر جناح خود را متهم کرده و از آنها عبور می کنند و نيروهاي معتدل نيز به آنها انگ منحرف يا خودسر ميزنند. همین سنخ رفتار در چارچوب خانواده نیز صورت می پذیرد. مورد بعدی را می توان “روحیه قضاوت زود هنگام” نامید. ایرانیان عادت دارند بدون داشتن اطلاعات و مستندات کافی در مورد دیگران قضاوت های هولناک و بنیادین کنند. این امر در سطح کلان تر منجر به ایجاد میان ذهنیت های غلط در میان خرده فرهنگ ها و فرهنگ ها نسبت به یکدیگر می شود. حرف هایی که مردمان یک شهر اکثراً در مورد شهر مجاور می زنند یا نسبت های ناروایی که به ملل ایرانی داده می شود همه تا حدی در همین روحیه ریشه دارد.

دیگر مورد را می توان به اغماض عادت واره “نفی” یا درک نقطه ای فضای اجتماعی” دانست. اگر فضای اجتماعی را به عنوان یک طیف درک کنیم ( كه چنین درکی خود نیز از بنیان دچار مشکل است زیرا همه افراد و گروه ها را نمی‌توان در قالب یک طیف گنجاند بلکه باید از طیف های مختلف سخن گفت) که هر کس یا هر گروه از لحاظ باورها در یک نقطه از آن قرار داشته باشد، اکثراً افراد تنها کسانی را به رسمیت می شناسد که روی نقطه مشابهی ایستاده باشند و دیگران را که پیش یا پس از آنها هستند نفی می کنند. اگر به طور مثال این استعاره را در مورد اعتقادات مذهبی در جامعه به کار ببندیم هر فرد، فارغ از این که چگونه باورهایی دارد افراد پیش از خود (از لحاظ هندسی) را “خشک مذهب” و افراد پس از خود را “سست مذهب” یا لامذهب می داند. جامعه ای با چنین پیش زمینه های تاریخی و این عادت واره ها و خلقیات همواره مستعد از هم گسیختگی و از آن مهمتر انواع خشونت های اعم از فیزیکی، کلامی و نمادین است. چنین جامعه ای پیش از آنکه نیازمند جنبش و تحرکات کاملاً معطوف به تصرف قدرت سیاسی باشد نیازمند جنبش مفاهمه است. جنبشی که سوژه های آن می کوشند تلاش برای تحمیل نظرات خود را به دیگران کنار گذاشته و به سمت درک متقابل حرکت کنند. حرکتی برای فهمیدن دیگری و برای فهماندن خود به دیگری. جامعه ای این چنین مستعد خشونت و از هم گسیختگی نیازمند آن است تا ارزش های “تحمل”، “پرهیز از خشونت” و “بازشناسی دیگری” را بیاموزد. متاسفانه همه ما مدت هاست که گیرنده هایمان برای دریافت سخن مخالف و متفاوت خاموش کرده‌ایم و این مسیر ما را تبدیل به موجودیت هایی مي‌كند كه خود را در حالت خوشبينانه به عنوان جزايري دورافتاده و در حالت بدبينانه به عنوان تنها انسان يك جنگل خطرناك ادراك كرده و مي‌پندارند كه بايد براي ادامه حيات بايد دست به هر خشونتي بزنند و از آنجا كه اين خشونت از منظر آنان عليه حيواناتي وحشي و درنده و يا طبيعتي بي‌جان اعمال مي‌شود، ”مشروع و ضروري“ است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر