همین چند خطی که برای تجدید خاطره دوباره در انتهای این نوشته منتشر میکنم. یعنی همین پست "دوباره من" که در نوزدهم شهریور 1387 نوشته بودم، شاید یکی از مهمترین دستاویزهای مسخرهای بود که در فرآیند اخراج من از دانشگاه مورد اشاره مکرر آقایان بود. چند بار این چند خط را برایم قرائت کرده باشند خوب است؟ چند بار اینها را به عنوان اسناد جنایات نابخشودنی و ضلال مبین و عدم اصلاح من توی سرم زده باشند؟
حالا که طرح شجاعانهشان! برای پاک کردن فضای مقدس دانشگاه از لوث وجود بنده دیگر الحمدالله به سرانجام رسیده، کنجکاو شدم تا بیایم ببینم چه بوده در این چند کلمه که اینطور آقایان را تحریک میکرده. آمدهام تا دو جملهاش را که خیلی دوست داشتند و به طور خاص آقای ملاباشی معاون محترم وزیر علوم به آن عنایت خاص داشتند دوباره برایشان بنویسم. این بار رساتر، امیدوارتر و محکمتر:
" حالا که به پشت سر نگاه میکنم میتوانم بدون ذره ای تردید بگویم که به هیچ وجه از راهی که آمده ام پشیمان نیستم."
"ما پای آرمان مقدس دموکراسی خواهی ایستاده بودیم، ایستادهایم و خواهیم ایستاد."
بله برادران گرانقدرم(طنزی در کار نیست، قسم میخورم که برای شما هم جز شرافت و شادی و آزادی نمیخواهم)؛ درست حدس زدید. صدای ما جز با مرگ خاموش نمیشود. میخواهم اینجا را خانه تکانی کنم و دوباره راه بیاندازم. شما هم مثل دوستانم گاهی به من سری بزنید.
دوباره من
نوشته شده در سه شنبه نوزدهم شهریور 1387 ساعت 11:59 شماره پست: 67
حالا بعد از پنج ماه دوباره می نویسم. حالا انگار این کابوس دوساله تمام شده است.
پریروز، هفده شهریور بعد از پر کردن 4 نسخه از تعهدی ننگین(که یک نسخه اش را برای تنویر افکار عمومی آپلود کرده ام) و پس از آوردن رتبه های 23، 14 و 6 در سه آزمون کارشناسی ارشد در رشته پژوهش علوم اجتماعی دانشگاه تهران ثبت نام شدم. حالا که به پشت سر نگاه می کنم می توانم بدون ذره ای تردید بگویم که به هیچ وجه از راهی که آمده ام پشیمان نیستم. آخر من و دوستانم سالهای عمرمان را صرف آقای فلان و بهمان نکرده بودیم که با چرخیدن امروز آن ها حسرت بخوریم. ما پای آرمان مقدس دموکراسی خواهی ایستاده بودیم، ایستاده ایم و خواهیم ایستاد.
آنچه که برای من بسیار گران تمام شد این دو سال محافظه کاری است که پیشه کرده بودم و بابت آن بسیار عذاب کشیدم تا بتوانم به قول دوست عزیزم احمد خداداد این کارت دانشجویی ناقابل را چندسالی تمدید کنم. سخت است دیدن و هیچ نگفتن اما برای آدمی مثل من که دوست ندارد مثل بسیاری از همفکرانش برود و ایران را برای احمدی نژادها جای دوست داشتنی تری بکند چاره دیگری نبود.
حالا اما این حرفها دیگر تمام شده است و من مثل سال 82 یک دانشجوی سال اول دانشگاه تهرانم، بی آنکه 4 نسخه از این کاغذها ، گامهایم را سست کنند.
عجب!! پس لین اون نوشته بود :)) خوشحالم.. زیاد.. خیلی زیاد.. که نفس میکشی.. نفسهایی که فقط نفسهای تو نیست.. نفسهای یه "ما"ی بزرگه.. نفس بکش رضا.. تصمیمت واقعن عالی بود.. این چیزیه که هر روز بهش بیشتر مطمئن میشم عزیز..
پاسخحذفآره مهدی جان. این اون نوشته کذاست.
پاسخحذفخیلی عزیزی مهدی جان. همیشه یکی