۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

یادداشت انتقادی مونا میرزائی به مطلب دیرکاری: مسأله پیچیده تر است

بعد از نوشتن یادداشتم در مورد ریشه های دیرکاری یکی از دوستان گرانقدر به نام مونا میرزائی که دانشجوی دکترا است، ایمیلی در پاسخ نوشت که بسیار عمیق تر و دقیق تر از اصل یادداشت بود. گفتم شاید بد نباشد اینجا نقل کنم تا باعث گمراهی مؤمنین و مؤمنات نشده باشم:

یادداشتت جالب بود. البته به نظر من همه بحث به تنبلی ختم نمیشه. ماها با زندگی هایی که داشتیم لزوما آدمهایی تنبلی نیستیم. مثلا یادم میاد که من امتحانهای حفظی رو دردبیرستان همیشه خیلی دیر شروع به خوندن می کردم. حتی اگر 5 روز هم کتاب به دست بودم. باز در آخر تو پنج ساعت سعی میکردم همه چیز رو حفظ کنم. ولی امتحانهای ریاضی بنظرم خوندنشون راحت تر و روان تر بود. برای همین وقتی شروع به کار میکردم فشار کمتری به من وارد میشد و شاید در چند روز اول تمام میشد. بنظرم مقاومت درونی ای که میتونه تنبلی باشه یا چیز دیگه ای، از فشار احتمالی که در اثر تمرکز به ذهن وارد میشه ناشی میشه. یک اینرسی در ذهن هست که در رقابت شدیدی با آینده نگری قرار می گیره. این اینرسی فکر نکردن. اینرسی آرامش. این اینرسی به مرور قوی تر میشه چون هر بار به آینده نگری ثابت کرده که از پس کار براومده و ضرر آنچنانی هم به پیکره کلی شخص وارد نشده. احساس خطری که قبلا هم در موردش حرف زدیم دقیقاً تو مراحل نزدیک به خط پایان این رقابت خودش رو نشون میده. و اونجاییه که آینده نگری از اینرسی سبقت گرفته و ذهن رو مجبور میکنه تا شروع به کار کنه.. 
میتونم بگم دیرکاری نتیجه مدیریت تنبلی ذهن هست نه خود تنبلی ذهن. ما با تنبلی ذهنمون به این توافق رسیدیم که در کنترل ما باشه. ما هم خیلی اذیتش نمی کنیم. (البته من)
یکی از دلایلی که به این توافقنامه! دست پیدا کردیم اینه که ذهن ما بارها به ما ثابت کرده که ازش کار بیهوده کشیدیم و در ناخودآگاهمون این مساله ثبت شده که با این فشار بی دلیل هیچ سنگی از هیچ جای دنیا برداشته نمیشه و نتیجه همیشه یکسانه. برای همینه که شب به خودت قول میدی صبح زود بیدار میشی ولی صبح وقتی خواب آلوده ای و ناخودآگاهت غالبه به خودت میگی بیدار شم که چی بشه.. بیشتر میخوابم چونکه خوش میگذره!
اینو در مورد دین هم می گفتن.. اینکه کسی نمازش رو به تاخیر میندازه یا امور مذهبی رو یکی درمیون انجام میده، به دلیل عدم معرفته. طرف پیش خودش فرقی بین نماز اول وقت و آخر وقت قائل نیست. پس ناخودآگاهش اون رو به دیرترین زمان ممکن سوق میده و اینرسی نشستن جای بلند شدن و نماز خوندن برنده میشه...

۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

دیرکاری (Procrastination): فرزند یک ازدواج عجیب



 بخش احتمالاً نخست:

آیا ایده آل گرایی و تن آسایی می توانند با هم ازدواج کنند؟ متأسفانه بله.  فرزند این ازدواج عجیب اما موجود ناقص الخلقه ای و مهیبی است که جز رنج روح و بی مقدار کردن حاصل کار انسان  باری به دوش نمیگیرد. این چند خط نه حاصل مطالعه یا پژوهش که نتیجه تعمق در احوال شخصی نگارنده است که حداقل از ابتدای دبستان به شدت با این مشکل دست به گریبان بوده است.  به نظر نمی رسد مضرات این مشکل نیازمند توضیح مبسوطی باشد. فرد دیرکار هم  به دلیل استرسی که در تمام مدت تعویق انجام کارها متحمل میشود از لذات زندگی آنچنان که باید بهره مند نمیشود و حتی اگر در ظاهر هم در حال تفریح باشد خاطر آسوده ای ندارد و هم در آخر از آنجا که بسیار دیر شروع به انجام رساندن وظیفه کرده است کار شایسته و در خوری ارائه نمی کند و توانمندی هایش را حتی در حد متوسطی نشان نمی دهد.

 اما دقیقاً چه چیز ما را به دیرکاری و تعویق مداوم کارها تا آخرین زمان ممکن میکشاند؟ چرا نمی توانیم از زمان آزاد و بی دغدغه ای که در ابتدای تخصیص یک وظیفه خاص وجود دارد استفاده کنیم و با اتلاف مداوم این زمان، کار را به زمانی معوق میکنیم که حتی زمان کافی برای انجام درست و حسابی آن نداریم و وادار میشویم تا به سرعتی کاری با کیفیتی حداقلی انجام داده و تحویل دهیم؟ فرض کنید برای خواندن یک کتاب، تحویل یک مقاله، انجام تکالیف درسی، انجام یک پروژه کاری یا ویرایش یک متن یک ماه زمان داریم و تخمین ما از زمان لازم برای به انجام رساندن آن چیزی حدود 16 ساعت است. چه چیز باعث میشود انسان که ظاهراً باید رفتار حسابگرانه داشته باشد این کار را در دو روز نخست انجام نمیدهد تا در 28 روز بعد احساس آرامش بیشتری داشته باشد، از فشار کاری و استرس روز آخر پرهیز کند و کار قابل قبولی هم ارائه دهد بلکه این کار را ابتدا به هفته آخر، سپس به روز آخر و نهایتاً به زمانی محول میکند که حتی 16 ساعت هم برای انجام آن زمان ندارد؟ در این معامله اساساً چه سودی هست که انسان را ناخودآگاه به خود جذب میکند؟



 برداشت من این است که امتزاج عحیبی از دو نیروی درونی نسبتاً متضاد انسان را به این ورطه میکشانند: ایده آل گرایی و تن آسانی. در ادامه مثال فوق، نوشتن یک مقاله درسی با وعد تحویل یک ماهه در نظر بگیرید و فرض کنید در این یک ماه هیچ وظیفه مهم دیگری بر عهده تان نیست. تخمین شما این است که این کار حدود 16ساعت طول میکشد که شامل مطالعه منابع، جمع و استخراج فیش، نوشتن ایده های خودتان، تدوین مقاله، مرتب کردن مراجع و در نهایت بازخوانی و اصلاح نهایی است. منطق شما در هنگام محاسبه این زمان تخمینی تا حد زیادی با ایده آل گرایی همراه است. شما تصور میکنید اگر این 16 ساعت را صرف کنید نمره کامل مقاله را خواهید گرفت و مقاله ارائه شده تقریباً بی نقص خواهد بود. در عین حال چیزی مانع تخمین ایده آل گرایانه شما نیست چون یک ماه زمان دارید و ایده آل گرایی نیرویی است که شما از آن تصور مثبتی دارید و سرکوبش نمیکنید. همه آدمها دوست دارند تصیور خوبی از خود بسازند و نتیجه عالی بگیرند. در این جا اما یک نیروی درونی فعلاً مخفی دیگر وجود دارد که شما در هنگام تخمین زدن جدی اش نمی گیرید و سرکوبش میکنید: تنبلی یا همان میل طبیعی بشر به راحتی و آسایش. شما تنبلی را یک صفت منفی میدانید و دلیلی نمی بینید که او را در فرآیند محاسبه تخمین مشارکت دهید. تنبلی هم ظاهراً سکوت کرده و مداخله ای نمی کند. اما هنگامی که تصمیم می گیرید در عمل شروع به نوشتن مقاله کنید نقش تنبلی شروع میشود. در روزهای اولیه مرتب به خودتان میگویید که هنوز وقت هست و میشود کارهای خوش آیندتری از نوشتن مقاله انجام داد. با گذشت زمان و نزدیک شدن به موعد تحویل، علاوه بر ندای "هنوز وقت هست" ندای دیگری هم می شنوید. می شود تعداد مقالاتی را که قصد دارید مطالعه کنید کمتر کرده و با این کار 3 ساعت از 16 ساعت لازم کم کنید، بعد کم کم به این فکر میکنید که زمان زیادی برای نوشتن ایده های خودتان درنظر گرفته اید و این ندا را کم کم در مورد تمام اجزا کار میشنوید. نیروی ابتدائاً سرکوب شده تنبلی کم کم نقش خود را نشان میدهد. کم کم تخمین از 16 ساعت به حدود 8 ساعت کاهش می یابد و همزمان استرس شدیدتر و شدیدتر میشود و با نزدیک شدن به موعد تحویل کم کم این حس به شما دست میدهد که دیگر زمان لازم برای تحویل مقاله باقی نمانده است. ابتدا به این فکر میکنید که اساساً مقاله را تحویل ندهید اما اندیشیدن به پیامدهای آن باعث میشود علیرغم اینکه میدانید زمان کافی برای تحویل یک کار فوق العاده یا حتی متوسط ندارید تحت استرس زیاد شروع به انجام آن کنید. در واقع نیروی سرکوب شده تنبلی که به دلیل بدنامی در ابتدا جدی گرفته نشده کم کم اختیار شما را در دست میگیرد و در نهایت تنها فکر کردن به پیامدهای خطرناک عدم تحویل مقاله و استرس زیاد است که باعث میشود شما نهایتاً بر آن غلبه کنید آن هم در زمانی که تا حد زیادی موفق شده و جلوی صرف زمان زیاد بر روی مقاله را گرفته است.

اگر پدیده فوق الذکر اجازه داد یادداشت بعدی را به درمانهای ممکن اختصاص خواهم داد که البته از آنجا که هنوز در مورد نگارنده کاملاً موفق نبوده، احتمالا به درد شما هم نخواهد خورد!